تیترنمارسانه دیدگفت و گو

پیش‌بینی جسورانه یک روزنامه‌نگار از پایان عصر دیجیتال

گفت و گوی رسانه نگاران با محمد مالی؛دغدغه‌هایی از اخبار جعلی و ضرورت حفظ هویت روزنامه‌نگاری سنتی در مواجهه با دیجیتالی شدن

پیش‌بینی جسورانه یک روزنامه‌نگار از پایان عصر دیجیتال

رسانه نگاران:محمد مالی، زاده‌ سال ۱۳۶۱ در اهواز، چهره‌ای چندوجهی در عرصه‌ علم، رسانه و فرهنگ است. او که دانش‌آموخته‌ دکتری علوم سیاسی است، سال‌ها در میدان عمل و نظر حضور داشته؛ از سردبیری و مدیریت روزنامه‌ «خوزی‌ها» گرفته تا نقش‌آفرینی در سمت‌هایی چون مدیر روابط عمومی آبفای اهواز، مشاور رسانه‌ای شهردار اهواز و معاونت برنامه‌ریزی سازمان پسماند. مالی همچنین با مدیریت بخش‌هایی از سازمان‌های فرهنگی و هنری شهرداری و ریاست انجمن هنرهای نمایشی خوزستان، ردپایی عمیق در فرهنگ منطقه برجای گذاشته است. هرچند این مسئولیت‌ها اکنون به گذشته تعلق دارند، اما او همچنان با قلمش فعال است و آثاری چون «قلم رنج»، «خرده‌بورژوازی بین دو انقلاب»، «راوی»، «قصه‌های پیچک» و «ذکر جمیل» را به دنیای کتاب عرضه کرده. این مقدمه، دریچه‌ای است به گفت‌وگویی با مردی که زیستن در متن مسائل خوزستان و ایران را با نگاهی تیزبین و قلمی کنشگر پیوند زده است.

روزنامه خوزی‌ها به مسائل خوزستان می‌پردازد، چگونه توانسته‌اید بین توجه به مشکلات محلی و جذب مخاطب سراسری تعادل برقرار کنید؟

مبتنی بر پژوهش، مطالعه و نیز تجربه‌ زیستی، معتقدم که توسعه نامتوازن و ناهمگونِ مناطق مرزی، حاشیه‌ای و کناره‌ای ایران، ناشی از غلبه پارادایم مرکز ـ پیرامونی بر برنامه‌های توسعه کشور طی یک قرن گذشته است. این مرکز ـ پیرامونی که پوشش و اسم رمز امتداد همان ممالک محروسه دوره صفویه و قاجار تا لحظه اکنون است به این تعبیر است که مناطق کشور هرچه به پایتخت نزدیک‌تر بوده‌اند از امکانات، بودجه‌ها، خدمات و تخصیص‌ها و توجهات بیشتری برخوردار شده‌اند. مهاجرت وسیع و جابجایی جمعیت از نقاط مرزی کشور به فلات مرکزی و مناطق شمالی ایران، در نتیجه همین اشتباه محاسباتی در توسعه کشور بوده است.
از این روست که به شدت معتقدم تا مناطق مرزی، حاشیه‌ای و کناره‌ای ایران طعم توسعه را نچشند، ایران به رشد متوازن دست نخواهد یافت.
امروز عامل وجود احساس تبعیض در برخی نقاط مرزی کشور که گسل‌های اجتماعی را پدید آورده است، همین توسعه‌نیافتگی و احساس دورافتادگی است. با این کاربست فکری، خوزی‌ها می‌خواهد از دریچه محلی به مسائل کلان ملی و بین‌المللی بپردازد. ما علیه نگاه بالا به پایین در سیاستگزاری‌های کشور کیفرخواست مطبوعاتی صادر می‌کنیم و خواستار عدالت توزیعی در فرآیند توسعه ایران هستیم.
من اساساً تقسیم‌بندی رسانه محلی و ملی را قبول ندارم. رسانه باید پیام مردم‌اش را برساند، طرف مردم‌اش بایستد، صدای مردم‌اش باشد و این رسالت، هم ملی و هم محلی است و مخاطب هم دارد چون ضد تبعیض است.

آیا معتقدید که رسانه‌های محلی مانند روزنامه خوزی‌ها می‌توانند نقشی محوری در توسعه و حل مشکلات استان خوزستان داشته باشند؟ چگونه این نقش را تعریف می‌کنید؟

توسعه فردی اساس توسعه عمومی است. تا فرد به مثابه جزیی از کل، توسعه نیابد ما به توسعه جمعی نخواهیم رسید. کلید قفل ارتقاء فرهنگ عمومی، توسعه فردی است. خوزی‌ها به یکان‌یکان آحاد جامعه توجه دارد. خوزی‌ها معتقد است برای رسیدن به آگاهی عمومی و بیداری ملی باید از گذرگاه فرد بگذریم و آن را یعنی انسان را بسازیم. پس خاستگاه خوزی‌ها فرد است. فرد، سوخت پیش‌برنده توسعه و پیشرفت جامعه است. حرکت خوزی‌ها، پرتره‌ای است. ما تلاش داریم فرد را در قالب و قامت عنصر نخبه، از زیر پونز بیرون بکشیم. جامعه علاوه بر فرهنگ سازی، نیاز به قهرمان دارد. خوزی‌ها نگاه اساطیری به جامعه دارد. شعار نمی‌دهم که وای بر ملتی که نیازمند قهرمان است. رُک و پوست کنده معتقدم آینده را قهرمان‌ها می‌سازند و ما می‌خواهیم هر فرد در جامعه فاصله‌ای بین خود و قهرمان نبیند و بگوید چرا که نه! من می‌توانم شبیه این قهرمانی بشوم که خوزی‌ها معرفی کرده است. در این قریب ۱۰۰۰ شماره خوزی‌ها، بالای یک‌سوم از جلدها را به افراد موفق با تجربه‌های ناب اختصاص داده‌ایم تعمداً. و البته همه این افراد عمدتاً یک ویژگی داشتند و آن هم گم‌نامی‌شان بود. ما لایه‌های انسانی جامعه را می‌کاویم و در یک ده‌کوره، یک شهر دورافتاده، و در حاشیه شهر یا در یک پاتوق، فردی را برمی‌گزینیم و بر جلد می‌کشیم که شاید خودش هم از توفیقات‌اش و ظرفیت‌اش و بار سنگینی که بر دوش داشته، غافل بوده و شاید اشکالات و نقائصی هم داشته ولی در عین حال واجد یک برجستگی نیز بوده که آن نیمه پُر لیوان مورد توجه ما شده است. حقیقت‌اش من خواسته‌ام عامدانه که خوزی‌ها صدای بی‌صداها باشد.
خوزی‌ها می‌خواهد بگوید سرمایه اصلی این کشور، نفت و گاز و پتروشیمی و فولاد نیست، سرمایه ایران، نیروی انسانی نخبه، هوشمند و توسعه‌یافته آن است. و البته می‌خواهد تأکید کند که ایران تهران نیست و هر گوشه این کشور دارای فرهیختگان ارزشمندی است. حرف محلی خوزی‌ها برای توسعه ملی کشور این است که باید حلقه بسته مدیریت کشور را به نفع شایستگان بگشاییم.

پیش‌بینی جسورانه یک روزنامه‌نگار از پایان عصر دیجیتال

با توجه به فعالیت گسترده‌تان در توییتر، چگونه از این پلتفرم برای افزایش آگاهی عمومی و تعامل با مخاطبان روزنامه خوزی‌ها استفاده می‌کنید؟

حقیقت این است که ما در روزنامه‌نگاری ایرانی با برخی افراد روبرو هستیم که با هر گونه تحول و تغییر مخالفند. ارتزاق بعضی جریان اصلی یا رسمی روزنامه‌نگاری در ایران به دولت، آن‌ها را از هر گونه اتصال به جامعه هدف یعنی مردم بی‌نیاز ساخته است. در بعضی از این رسانه ها لوگوهای دفرمه، فونت‌های ناخوانا، صفحات حجیم و بی‌معنی، رپرتاژهای غیراستاندارد، عدم رعایت اصول حرفه‌ای، صفحه‌بندی‌های عجیب و… مواجهیم که اگر یک روز شیر اینترنت بر آن‌ها بسته شود، از تشنگی می‌میرند. روزنامه‌هایی که یارانه و آگهی دولتی خوبی می‌گیرند ولی زیر ۵۰ نفر مخاطب دارند. رسانه‌های مستقل و شرافتمند زیر پای رسانه‌های بدون نیاز به مخاطب له می‌شوند. مختصر این‌که پلتفرم‌های مجازی ابزارهای دهکده جهانی هستند. ما چاره‌ای نداریم جز این‌که به سمت رسانه‌های تعاملی حرکت کنیم که دیالوگ‌پایه هستند. دوره رسانه‌های مونولوگی غیرتعاملی تمام شده است. توییتر و سایر پلتفرم‌های ارتباطی هم تنها قالبند، کانالند، ابزارند و در واقع تکنولوژی‌اند که باید بر آن‌ها تسلط یافت و از ابزار آن‌ها برای نشر پیام که گوهر رسانه است استفاده کرد. گاهی در رسانه مبتنی بر اشتباه محاسباتی، میان ظرف و مظروف خلط مبحث صورت می‌گیرد. توییتر، اینستا و سایر پلتفرم‌ها بالذات اصالتی ندارند و ظرف‌اند. اصالت آن‌ها به جنس و کیفیت پیامی است که به مثابه مظروف در آن‌ها کارسازی می‌شود. از این جهت توییتر را با همه محاسن‌اش، تریبونی می‌بینم که به نشر پیام کمک می‌کند و البته حضور جامعه نخبگانی، فضای توییتر را به کارزاری روشنفکرانه تبدیل کرده است که متأسفانه با هجوم فاکتوری‌ها و پروژه‌ای‌ها آن هم دارد مسموم و آلوده می‌شود و به نظرم وقت کوچ از توییتر است.

چه چالش‌های منحصر به‌فردی در مدیریت و سردبیری یک روزنامه که به مسائل محلی می‌پردازد وجود دارد؟

با یک مثال ساده پاسخ شما را می‌دهم، مانند شناکردن در یک حوض و مقایسه آن با شنا کردن در اقیانوس است. خُب در حوض، قدرت مانور کمی دارید و در عین حال، آسیب‌پذیری بالا. ما می‌خواهیم زنده بمانیم همین. اجازه بدهید در جنگ شناختی، روایت اصیل و ریشه‌دار بر کرسی نشیند نه روایت‌های اجاره‌ای یا روایت‌های فیک. در حال حاضر چالش اصلی رسانه محلی، فیک‌نیوزهایی هستند که در سایه فیلترینگ، به حیات غیرشناسنامه‌دار و زالویی خود ادامه می‌دهند و در حال حراج و فروش تیتر و جلد و خبر هستند. نظام رسانه‌ای کشور باید از فیلتر عبور کند. پس از آن، اهالی رسانه و هر که فعالیت رسانه‌ای می‌کند، با شناسنامه و اسم و ربط خود وارد این عرصه شود، مسئولیت‌پذیر باشد، حقوق مولف را رعایت کند و اخلاق رسانه‌ای را پاس بدارد، آن زمان، اقتصاد تولید کننده‌ها در صحنه رسانه، قوام می‌یابد و کپی‌پست‌کارها، خود به‌خود از صحنه خارج می‌شوند. و حرف آخر در این فراز این‌که فشار زیاد است، لطفاً فشارها را کم کنید.

با توجه به افزایش نفوذ رسانه‌های اجتماعی، چگونه روزنامه‌نگاری سنتی مانند روزنامه خوزی‌ها می‌تواند با این تغییرات همگام شود و از آن‌ها بهره ببرد؟

من روزنامه را شبیه چشمه می‌بینم یا قلب انسان. یعنی وجهی زاینده و تپنده برای کارکرد آن قائلم. طبیعی است که با این تعریف از روزنامه، رسانه‌های اجتماعی به مثابه رودها یا رگ‌هایی هستند که از این چشمه و قلب، نشأت می‌گیرند. گمانم این است که خیلی نباید خودباخته فضای نوپدید بود. این فضا بیشتر تکنوزده است. اصالت با محتواست در هر شرایطی. پس اگر متن محوریم، نباید نگران زنگارها باشیم. اما بدانیم ذائقه مخاطب را باید سنجید و فهمید. نمی‌شود که راه خود را رفت. اشتباه نکنیم، ما میزان‌الحراره‌ جامعه‌ایم، یعنی باید باشیم. لاجرم این همگام شدن با تغییرات، نباید به تغییر اصول روزنامه‌نگاری بیانجامد. مثلاً دروغ بد است. عمله زور شدن بد است. سیاه‌نمایی، بزرگ‌نمایی و کوچک‌نمایی هر سه بد هستند. واقعیت‌نما باید بود. روزنامه‌نگاری که هزینه ندهد، چه پنهان و چه آشکار، هر چیزی هست غیر از روزنامه‌نگار. این نباید تغییر کند؛ ذات روزنامه‌نگار که پرسشگری و حساب کشی است.

با در نظر گرفتن روندهای جاری، آینده رسانه‌های محلی و منطقه‌ای را در ایران چگونه می‌بینید؟ آیا روزنامه‌های کاغذی می‌توانند بقای خود را حفظ کنند یا باید به سمت دیجیتالی شدن بروند؟

گاهی که می‌شنوم که فلان روزنامه جشن نوپیپر گرفته است، برایم خنده‌دار است. انگار این‌ها فرم را بر محتوا رجحان داده‌اند در حالی که قصه چیز دیگری است. نمی‌خواهم بگویم اگر پس از تولد تلویزیون، رادیو مُرد، حتماً هم اینترنت می‌تواند کتاب و روزنامه را بمیراند. نه! این استدلال سطحی و ناقصی است. من می‌خواهم بگویم ما رجعت می‌کنیم به کاغذ. یک بحث فنی عمیق دارم که پشتوانه این استدلال است. خیلی زودتر از آن‌چه فکر می‌کنیم بشر به این نتیجه می‌رسد که دیتا در نت عمر کوتاهی دارد، گُم می‌شود، مثل کوه یخ در برابر آفتاب سوزان است و آن زمان دوباره به چاپ و پرینت برمی‌گردد تا میراثی داشته باشد. این خیلی برای من روشن است. اینترنت، گرداب محتوا است. حتی معتقدم خیلی زود پته هوش مصنوعی روی آب می‌افتد و کوس رسوایی‌اش از بام. چه می‌کند مگر، ویرایش و پردازش. ببخشید سرقت شیک. یک ربات بدون احساس و فاقد نبوغ. نوید می‌دهم که باز هم برمی‌گردیم به کتابت. به کیبورد. به قلم و کاغذ خط خطی.
من اما در عین حالی که معتقدم باید از هر ظرفیتی برای نشر حقیقت و توزیع محتوا بهره گرفت، حالا چه کاغذ پاکت سیگار یا پوست موز و یا توییتر و مدیا و هوش مصنوعی و دیجیتالی شدن و نباید در برابر پدیده‌های نو، گارد گرفت. از سوی دیگر خودباختگی در برابر نوپدیده‌ها را نیز نمی‌پسندم. با این حال، با خودم قرار گذاشته‌ام که مومن به کاغذ بمانم حتی اگر آخرین‌ها از این نسل باشم. البته حساب کپی‌کاران از اهالی تولید محتوا جداست. آن‌ها را نه طوفان دیجیتالیزه، که نسیم شبکه‌های مجازی سلاخی می‌کند.

تیترنما با محمد مالی:

پیش‌بینی جسورانه یک روزنامه‌نگار از پایان عصر دیجیتال

من اساساً تقسیم‌بندی رسانه محلی و ملی را قبول ندارم. رسانه باید پیام مردم‌اش را برساند، این رسالت، هم ملی و هم محلی است و مخاطب هم دارد

نظام رسانه‌ای کشور باید از فیلتر عبور کند

روزنامه‌نگاری که هزینه ندهد، چه پنهان و چه آشکار، هر چیزی هست غیر از روزنامه‌نگار

خیلی زود پته هوش مصنوعی روی آب می‌افتد و کوس رسوایی‌اش از بام

نوید می‌دهم که باز هم برمی‌گردیم به کتابت. به کیبورد. به قلم و کاغذ خط خطی

دوره رسانه‌های مونولوگی غیرتعاملی تمام شده است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا